به امام خبر آوردند که در بهشت و فردوس غرب تهران اصن یه وضعیه.
پس امام و ابولاشی صدیق به أنجا رفتند و دیدند عده ای افغانی خود را سطنت طلب و مجاهد خلق و کمونیست نامیده ولی ایرادهای بنی هاشمی از زنان می گیرند بگونه که آنان اراذل و اوباش را به محله دعوت و سازماندهی می کنند و به جان زنان شهرها می اندازند.
مثلا لاتها مزاحم زنان میشوند میگویند:
اه اه شوهر خانومه خجالت نمی کشه، ساق پاش نمایونه یا خاک بر سر شوهره قوس پستان زنش معلومه یا شکمش پیداست.
امام گفت به خدا قسم هر وقت ما ملت را از شر ابولاشی ها خلاص می کنیم از زیر هر بته ای ابولاشی های ضد زن و ضد برهنگی و ضد سکس از زمین سبز شده به مردان و زنان آزار می رسانند.
پس امر کرد ابولاشی صدیق حساب لاتها و اوباش افغانی و مافیایی را برسد.
دختر و پسر نیکونژاد از شنیدن خبر ذوق زده فریاد زدند آخ جون آخ جون ، امام برای باباهامون کیر فرستاده.
نیکو به یارانش گفت وقتی کونتون گذاشتن داد بزنیین
مرده ترسید، مرده ترسید
یا
آمریکاییه ترسید ، آمریکاییه ترسید
تا ملت فکر کنند همچنان بر سر قدرتیم و داریم به زنان زورگویی یا تجاوز می کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر