روزی امام از اخضر ناهاری پرسید بزرگترین عیب ایرانیان را چه دیدی؟
اخضر گفت:
در ایران آشغال ریختن و کثیف کردن اگر افتخار نباشد اما کسی چندان به آشغال ریزنده حرفی نمی زند.
ولی در ایران قطعا تمیز کردن کاری زشت و ننگ حساب میشود و انواع فحش و متلک به شخص تمیز کننده می دهند.
در همین هنگام مردی از خودروی بنز پیاده شد و اخ توفی بر زمین انداخت و پاکت سگارش را بر زمین انداخت و رفت و مردم دیدند و چیزی نگفتند.
چند دقیقه بعد مردی آمد و پاکت سیگار را دید و از زمین برداشت و در سطل انداخت در همین هنگام صدای سایر مردم به گوش رسید که هر یک چیزی می گفتند:
- خاک بر سرش آشغال ریخته کس دیگر را در سطل انداخت!
- خاک بر سرت مگر آشغالی و نطافتچی هستی؟
- خاک بر سرت معلوم است سواد نداشتی
- من اگه زنش بودم طلاق گرفته بودم
- آشغالی برای چه حقوق می گیرد؟ برای اینکه شب همه را جارو بزنه بندازه دور.
ازرق شامی که او هم در جمع بود و سخنان اخضر و رفتار مردم را دیده بود، خشتک دران به اروپا برگشت ولی امان نقی پاکت چیپسی که با آب انگور ۳۰ درصد خورده بود بر زمین انداخت و با رولزرویس خود به کاخ امامت برگشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر